تشویش یک گل سرخ در فصل ارغوانی
دلداری شقایق آغوش آسمانی
پس ازگرمای تابستان نوبت به مهر افتاد
فصلی که عاشقانه رنگی به بوم می داد
یک گل که خو گرفته با شور و حال این باغ
رنگش کمی پریده ، رفته است قرمز داغ
می داند هر سپیده یک بی شمار بر عکس
کم می شود زمان ماندن درون این عکس
تشویشی از درونش می آید و نداند
این جا کجای بازی است باید کجا براند
اما شبی شقایق حرفی ز دیگری گفت
از عشقی و وصالی از جام بهتری گفت
گفتا که عاشقانه بر باغ و گل نظر کن
در پای دلنشینی عزم فنا ، سفر کن
آنجا که مه جبینی از جنس نور باشد
بزمیست پر ز مستی پر از حضور باشد
دیگر نه جای بودن ، ریشه نکن در این خاک
ای یار آسمانی آغوش آسمانی باید رسی به افلاک