شعر وغزلهای من

شعر چهار بیتی غزل

شعر وغزلهای من

شعر چهار بیتی غزل

اشعار مندرج در این وبلاگ متعلق به اینجانب می باشد و استفاده از آنها بدون ذکر منبع ممنوع است

پیام های کوتاه
  • ۱۸ تیر ۹۹ , ۰۳:۴۴
    فنا
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
پیوندها

۸ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

مرغ ملول گشته ای بر سر باغ ناله زد

بغض فرو خورده شکست صورت گل به ژاله زد

ای که منزهی و پاک خالق گل ز قلب خاک

ای که به سر شوق توام آتش بی بهانه زد

سبک پرانه اوج را با تو نگاه می کند

هوای کوچ کرده ای که قید آشیانه زد

مامن من آغوش توست اگرچه باز مانده ام

سودای این رضوان مرا به راه بی نشانه زد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۵ ، ۰۷:۳۵
حسن ناظم
گر مرا مستانه می خوانی بیا
گر سری دیوانه می خواهی بیا
گر که با جان ربنا را گفته ای
سر به دار عشق و قربانی بیا
بند تن زندان ابرار من است
گر رها از بند و زندانی بیا
پر زدم با شوق رویش بی هوا
گفت بنگر گرکه سیمرغی و وحدانی بیا
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۵ ، ۱۶:۲۵
حسن ناظم
در بند عشق آمد دلم

از هرچه جز او رسته ام

فانی شدم در این عدم

فارغ ز دار و هستی ام

دریای وحدت ، نور و جام

حس حضورش بر مدام

از خویش خالی می شوم

این خم که می آید به کام
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۵ ، ۰۸:۰۵
حسن ناظم
مطرب نوایی تازه کن این عشق را آوازه کن
با می پرستانت ببر ما را ببر ما را ببر
با جمع مستانت ببر ما را ببر ما را ببر
مطرب به چنگ و عود زن از عالم لاهوت زن
چرخان و حیرانت شدم ما را ببر ما را ببر
حالا شدم پر شور و شر ما را ببر ما را ببر
مطرب نگاهت آشناست انگار چشمان خداست
نوری درونم شعله زد ما را ببر ما را ببر
این نور از چشم شماست ما را ببر ما را ببر
مطرب به سازت بارها خالی شدم از دردها
ای درد و ای درمان عشق مارا ببر ما را ببر
دریای بی پایان عشق ما را ببر ما را ببر
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۵ ، ۲۱:۱۴
حسن ناظم
بشارت میدهم بر عشق
بشارت میدهم بر نور

که از شب میتوان رد شد
به قدری پر ز شوق و شور

در این شیدا شدن انگار
تمام سایه ها گم شد

بشارت میدهم پرواز
به بال عشق ممکن شد

شرابش را که در جامم
فرو میریخت میدیدم

در آن اشراق ربانی چنان فانی شدم
گفتم مبارک باد توحیدم

شکستنهای پی در پی که بعد از سیب حوا شد

بشارت میدهم اکنون که راه وصل پیدا شد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۵ ، ۱۱:۴۷
حسن ناظم
در هوا و کوی دوست ، حال ویرانی نکوست

ای خراباتی بدان ، نو شدن دلخواه اوست

گر که با سنگی زند ، شبشه ای را بشکند

بار دیگر نو کند ، خلق مینا کار اوست

بسته بودم بر زمین ، بنده سودا ، غمین

او مرا از من برید ، درک آزادی نکوست

هر که بر کویش رود ، وصل بر مویش شود

خود سرش را میدهد ، بر سر جادوی دوست
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۵ ، ۱۱:۴۲
حسن ناظم
عاقل و دیوانه نشو بسته به کاشانه نشو

چون به حقیقت آمدی از در این خانه نشو

مقصد مستان همه عشق ، باده پرستان همه عشق

از خم توحید بزن ، کثرته در بند نشو

گرچه که او دیده شود در همه ابعاد جهان

کار جهان مجاز و وهم ، عاشق آئینه نشو

شرب تو بر مدام باد ساغر تو به کام باد

چون در این خانه زدی در پی بیگانه نشو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۵ ، ۰۸:۳۶
حسن ناظم
شبست و مانده ای بدون ماهم

تورفتی و من ، اسیر یک نگاهم

چگونه پیدا کنم تو را

شراب کهنه ای و من ، خمار جامم

چگونه نجوا کنم تورا

من آن حدیث گنگ و نا تمامم

چه می شود رها شوم

چه می شود شوی پناهم

دریغ ازین عشق مگر توان کرد

که آخرین عجب تویی و من گواهم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۵ ، ۱۰:۵۵
حسن ناظم