ساقیه عشق جرعه ای
داد مرا در آن غزل
آن غزلی که مطلعش
به نام توست از ازل
گفتمش ای که عالمی
بر سبحات قدسیان
مرا بگیر ازین زمین
ببر مرا به آسمان
قصد وصال و عشق را
خنده معشوق ساخت
رفت دلم به شوق او
جان و سرم را به باخت
صحبت دل دادگیست
در بر پیر مغان
او به نهان آگه از
سرر زبان و بیان
داد مرا در آن غزل
آن غزلی که مطلعش
به نام توست از ازل
گفتمش ای که عالمی
بر سبحات قدسیان
مرا بگیر ازین زمین
ببر مرا به آسمان
قصد وصال و عشق را
خنده معشوق ساخت
رفت دلم به شوق او
جان و سرم را به باخت
صحبت دل دادگیست
در بر پیر مغان
او به نهان آگه از
سرر زبان و بیان