دیریست که با یاد تو من خانه نشینم چه کنم
آشفته دل و خسته ز هر مسلک و دینم چه کنم
تنها تر از آنم که به جز صرف ضمیرت دگرم باشد پیش
جز یاد تو ام نیست به فکر و به زبانم چه کنم
آلوده ی عشقی شده ام پاک ، زمینی نشده
در محضرت ای خوبترین ، سرو چمانم چه کنم
گویند چرا غافل دنیا شده ای ، سر به خرابات زنی
راه دگرم نیست و چون معتکف پیر مغانم چه کنم