شعر وغزلهای من حسن ناظم

شعر چهارپاره غزل حسن ناظم

شعر وغزلهای من حسن ناظم

شعر چهارپاره غزل حسن ناظم

شعر وغزلهای من حسن ناظم

اشعار مندرج در این وبلاگ متعلق به اینجانب می باشد و استفاده از آنها بدون ذکر منبع ممنوع است حسن ناظم

پیام های کوتاه
  • ۱۸ تیر ۹۹ , ۰۳:۴۴
    فنا
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
پیوندها

بر ما نظر نما ای معبود باده نوشان

تا در بر بیابم حال خوش خموشان

در کعبه نگاهت جای ملال و غم نیست

باید که مست باشند جام الست نوشان

در راه تو اگر پا سر یا که دل نهادیم

ما را تو رهبری کن در موجهای طوفان

تا ساحل لقایت جز با فنا نیاید

سالک که دل برید از هر چیز غیر جانان

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۴ ، ۰۸:۵۴
حسن ناظم
سر می نهم بر پای تو پر می شوم از های تو
از خانه بیرون می شوم با هو و با یاهوی تو
حرمی به جان افتاده تا بر جوش و پرشورم کند
این عشق سوزان میرسد از سوی تو از سوی تو
ما سر به دارانیم بس این دار دنیا شد قفس
ما ببر در این نفس تا جان شود همسوی تو
از خضر درمانی رسید سر داده را جانی رسید
تا باز قربانی کند جانی دگر در کوی تو
عیسی دمی در ما دمید از سرر آن آمد نوید
امشب هویدا می شود رحمت ز کوه تور تو
مستی و می آغشته شد بر خمم وحدانیو شد
یکتایی این رود ها در عمق دریاییه تو
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۴ ، ۱۰:۵۱
حسن ناظم
زبان در کام می گیرم، نگویم من که تقصیرم 
به عشقت دل سپردن بود و می میرم
من آن محو تماشایت تویی در قبله حاجت
چنان مستانه می نوشم که جاری شم به دریایت
سر و پا داده ام در ره که از سرت شوم آگه
تویی مقصود پایانی منم در خواب بس کوته
ندا امد که برخیزم به عشق تو بر آمیزم
منم لیلا تویی مجنون تو میخوان و بر انگیزم
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۴ ، ۱۲:۳۱
حسن ناظم
برای دل تنگی من نمی رسی نمی رسی
به باغ و بی برگی من نمی رسی نمی رسی
سفر مرا نه چاره نشد فقط دلم آواره شد
به غربت دلم چرا نمی رسی نمی رسی
شکست دل در آن شبی که از فراق سوختم
درد دلم دوا تویی نمی رسی نمی رسی
بهار تازه می رسد جان دوباره می دهد
به داد دلتنگی من نمی رسی نمی رسی
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۴ ، ۱۱:۱۵
حسن ناظم
چو قلم به دست گیرم که بگویم از خصالش
به خدا که قاصرم من ز بیان و وصف حالش
چه نکوست نام او را به سلام حق بخوانند
ختم جمله انبیا را اسوه ادب بدانند
او که با کلام وحیش چشمه های نور می ساخت
به حلاوت خصالش به بدی و ظلم می تاخت
آن زمان که سوی معراج به براق شد روانه
به مقام قرب بگذشت ز بهشت جاودانه
شب اوج عاشقانه که به وصل نائل آمد
به خدا نبود و نامد جبرئیل تا به این حد
تو که صدر ومنتهی ای تو که همراز خدایی
تو که در شهود و باطن اشرف فرشته هایی
این کلام قاصر من که به شهد شوق آمد
بپذیر ای یگانه گر که در خورت نباشد

حسن ناظم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۴ ، ۱۰:۴۹
حسن ناظم
سلامم به عیسی به مولود مریم
به همراه منجی مسیحای منعم
سلامم به روزی که دنیا بدیدش
که آن فیض قدسی به عالم کشیدش
سلامم به نور به دردانه ای آسمانی
که در مکتبش نیست جز مهربانی
سلامم بر آن دم که بر ما گذر کرد
که درک وجودش به جانها اثر کرد
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۴ ، ۰۸:۱۱
حسن ناظم
نه اوصاف رویت توانم بگویم
نه از تو نشانی که آن را بجویم
من آن عاشقم غرق احساس شیرین
که در بیستون جان دهم گر نیایی به بالین
من ان فکر عریان سهرابیم
که در شاخه نور می یابیم
من آن برگ حیران به رودی روانم
به دریای عشقت تو آخر رسانم
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۴ ، ۱۱:۱۲
حسن ناظم
دستی بزن شعری بخوان
آمد به میدان شمس مان
انوار حق در او ببین
در گفته گو و در بیان
همراه این سیمرغ شو
چرخی بزن در آسمان
ساقی دگر بار آمده
تا نو کند پیمان مان
راهم دگر تاریک نیست
با شمع بیدار زمان
حالا میان من و او
آن یوسف گمگشتگان
اسراری از جنس مگو
بی پرده خواهد شد بیان
دستی بزن شعری بخوان
آمد به میدان شمس مان
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۴ ، ۱۱:۰۰
حسن ناظم
پرم از سودای پرواز
آسمانی پر از راز
از زمین دل کنده بودم
تا رهایی از نو آغاز
عطر گل جام شرابی
تو رهایی از سرابی
تویی تکرار سپیده
پر احساسی پر از ناز
با دلم چه ها که کردی
تو دوایی خود دردی
این مجادله کجا شد
در کدامین صورتم باز
به هزاران چهره دیدم
من به شوق تو پریدم
خالی آینه می گفت
که تویی پاسخ این راز
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۴ ، ۱۰:۵۸
حسن ناظم
به طرف غمگسار می شبی ترانه خوان شدم
به بوسه بر لبان نی ، نفیر عاشقان شدم
هر آن دمی که می رسد به قدسیان سلام ما
به فعل واجبت دهند جواب اتصال را
نماند فکر بی کسی برای کس که با تو شد
که ذکر با تو بودنم به عالمی اندازه شد
چو شرب ناب می کنم به دستهای ساقی ات
دلم به لرزه می رود به شوق عشق باقی ات
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۴ ، ۱۳:۱۹
حسن ناظم