شعر وغزلهای من حسن ناظم

شعر چهارپاره غزل حسن ناظم

شعر وغزلهای من حسن ناظم

شعر چهارپاره غزل حسن ناظم

شعر وغزلهای من حسن ناظم

اشعار مندرج در این وبلاگ متعلق به اینجانب می باشد و استفاده از آنها بدون ذکر منبع ممنوع است حسن ناظم

پیام های کوتاه
  • ۱۸ تیر ۹۹ , ۰۳:۴۴
    فنا
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
پیوندها

تمام بغض من آنجاست
کنار رد پاهایت
میان خاطراتی که
مرور اش کردم هر ساعت
منم ، تنها ترین آدم
بدون تو که حوا ای
کدامین سیب را باید
ببویم تا شوم راحت
نگاهم کردی و گفتی
تو را با من که کاری نیست
تمام کار من بودی و من
در بند چشمانت
نمیخواهم شبی دیگر
تو را در خواب ودر رویا
بیا در صبح صادق باش
به تنهایی نکن عادت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۸ ، ۰۸:۵۴
حسن ناظم

این قافله سالار ندلرد
سقای علمدار ندارد
بر نیزه سر عشق نهادند
طاقت که دگر
زینب (ع)غمخوار ندارد
سر چون که به نزدیک بیامد
دیدند که خونیست
ستونی ز کجاوه
عشق تو شها
مرهم و انکار ندارد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۸ ، ۱۱:۱۷
حسن ناظم

گریان تو هر ذره دنیاست ، حسین(ع)
عالم به تمنای تو مولاست ، حسین(ع)


بی عشق تو عشقی نشود با معنا
دلداری تو مرهم دلهاست ، حسین(ع)


پروانگی ام را تو ببین ، سوخته ام
ای شمع که در واقعه تنهاست ، حسین(ع)


آن ساغر وحدت که توباشی ساقی
یک جرعه مرا اوج تولی ست ، حسین(ع)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۸ ، ۱۰:۰۶
حسن ناظم

پیش تو
من از عشق
چه گویم
ای رد شده از خود
به تولی

عشق است
دلاور یل طاها
عباس علی (ع)
نور معلی

سقای حرم
ساقی طفلان
سلطان ادب
فاتح دل ها

حاجت به دلم بود
دهانم نگشودم
دریای کرم
داد به من
حاجت دل را

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۲۵
حسن ناظم

چون راز باده نوشان ، دانند می فروشان
دیگر چه حاجتی به ، دکان دین فروشان
یک جرعه از تعالی ، گر بر تو عرضه گردد
دیگر قبا نخواهی ، از جنس زهد پوشان
ان سان که ره ندارد ، مستی به بارگاهی
زاهد خبر ندارد ، از درک راه و کوشان
ما مست بادگانیم ، ایمان ما به عشق است
کی راز عشق گویند ، هر آینه خموشان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۸ ، ۲۱:۱۶
حسن ناظم

مستیم از جام تهی ، از نشئه های آگهی
یک جرعه از این گر زنی ، آتش به عالم افکنی

جن و ملک در ساز ما ، گویند جمله راز ما
ما فاتحان آخریم ، چون عشق می ماند بجا

گفتا که مجنون گشته ای ، یا مانده ای اندر دویی
بر خوان وحدت برنشین ، چون خود نیابی در تویی

مرغ سحر با نای و نی ، سر زد چو بر بازار وی
آنجا خموش و پخته شد ، در نزد آن فرخنده پی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۸ ، ۰۹:۱۵
حسن ناظم

دیریست که با یاد تو من خانه نشینم چه کنم
آشفته دل و خسته ز هر مسلک و دینم چه کنم


تنها تر از آنم که به جز صرف ضمیرت دگرم باشد پیش
جز  یاد تو ام نیست به فکر و به زبانم چه کنم


آلوده ی عشقی شده ام پاک ، زمینی نشده
در محضرت ای خوبترین ، سرو چمانم چه کنم


گویند چرا غافل دنیا شده ای ، سر به خرابات زنی 
راه دگرم نیست و چون معتکف پیر مغانم چه کنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۲۴
حسن ناظم
بگو شعر شب را
بخواند به عشق
بگو تا که تب را
براند به عشق
بگو در فراغت
چه سودا کنم
که من بی قرارم
به آغوش عشق
بگو شور شیرین
که دارد به سر
که مانند فرهاد
بکوبد به عشق
در این وادی آخر
چو جان میدهیم
خوشا باشد این جان
به قربان عشق
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۰۴
حسن ناظم
گویم از راز نی و از سوختن
گویم از جان را به پایش ریختن
گویم از موجی ، میان موج ها
عاقبت دریا شدن ، بعد از تمام اوجها
گویم از شمسی که راهم را گشود
از دو چشم بر شرر ، از لحظه شکر وجود
گویم از هر ، اربعینی که گذشت
روز هایی که ، منیت می شکست
گویم از درمان هر ، درد بشر
شاهدی کردم ، تمام دردهایم رفت با عشق و نظر
گویم از آن می گساری های شب
ساقی ام میداد باده ، جرعه هایی پر طرب
این طریقت گرچه یاشد ، فارغ از پیر و مرید
لیک با شمع رخش ، پروانگی باید کشید
گفت ما گفتیم و آتش در درون انداختیم
گفتمش از راز نی ، از دوریش چون سوختیم
حالیا گویم تو را ، در وصف وصلی بس عجیب
آن شبی کز عشق جانم ، پاک شد از شر و فریب
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۲۰
حسن ناظم
گفتم از آتش عشقت ، که مرا سوزانده
کان منی برده و خاکستر آن جا مانده
گفتم از نور دو چشمت که به راهم اورد
مطلع شعر مرا ، بیت تو زیبا کرده
گفتم از ساغر ساقی ، که به جانم میریخت
مستی ی هر شب ما ، ذکر تو بر پا کرده
گفتم از حال خوشم ، شور سماعی خاموش
پر شدن از خود و هر چیز که او پر کرده
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۱۲
حسن ناظم