با دستهای باران از روی سبزه زاران
میشست گرد اندوه تا گل دهد گلستان
دستی به باغ می برد بر شاخه درختان
تا جان دهد دوباره بر تکه چوب بی جان
ز انوار عشق و رحمت در کارگاه دنیا
ز الطاف خویش میساخت ازخاک خشک بستان
ما در لطافت او در درک لا یزال و دروسعت کمالش
حیران شدیم و عطشان با بوسه های باران
میشست گرد اندوه تا گل دهد گلستان
دستی به باغ می برد بر شاخه درختان
تا جان دهد دوباره بر تکه چوب بی جان
ز انوار عشق و رحمت در کارگاه دنیا
ز الطاف خویش میساخت ازخاک خشک بستان
ما در لطافت او در درک لا یزال و دروسعت کمالش
حیران شدیم و عطشان با بوسه های باران