شعر وغزلهای من حسن ناظم

شعر چهارپاره غزل حسن ناظم

شعر وغزلهای من حسن ناظم

شعر چهارپاره غزل حسن ناظم

شعر وغزلهای من حسن ناظم

اشعار مندرج در این وبلاگ متعلق به اینجانب می باشد و استفاده از آنها بدون ذکر منبع ممنوع است حسن ناظم

پیام های کوتاه
  • ۱۸ تیر ۹۹ , ۰۳:۴۴
    فنا
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
پیوندها

۸ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

یار مرو یار مرو ، دلبر و دلدار مرو

بیش میازار و مرو ، بر سر بازار مرو

جمله خریدار منم ، بنده به دلدار منم

بند دلم پاره مکن ، در پی اغیار مرو

من به نیازت شده ام سر به نمازت شده ام

صاحب اسرار مرو ، سجده کنم زار مرو

گفت سخن با من ومن مست شدم از سخنش

ای بت خممار مرو ، ساقی بیدار مرو
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۵ ، ۲۲:۲۷
حسن ناظم
گفتی آرام ندارم ، که جهان تاریک است

گفتمت غم مخور ای دل، که سحر نزدیک است

گفتی از یار ندارم خبری ، عشق کجاست

گفتمت چرخ اساطیری عشاق ، در ایام بجاست

گفتی از صحبت نرگس ، نگرانیه نسیم

گفتمت آخر این درس ، بباید که به دریا برسیم

گفتی ای کاش خدا لطف کند معجزه اش راه گشاست

گفتمت صاحب اعجاز تویی ، این زیباست
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۵ ، ۰۹:۲۷
حسن ناظم
در نبرد جان ز خطر مرغک بی بال و پری

آخر این قصه مرا پر بده از هر خطری

بال و پرم بده به عشق باور پرواز تویی

چون به حقیقت آمدم سوره اعجاز تویی

در پس هر سلام من هزار خواهش است و نیست

جز تو دگر بهانه ای خواهش آخرم تویی

گفت منادیم بیا گفتمش این چه گفتگوست

هرچه نگاه میکنم من نه منم بلکه تویی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۵ ، ۲۳:۴۱
حسن ناظم
مطرب مهتاب رو ، بودم و هستم تویی

بر سر بازار عشق ، من ننشستم تویی

من چه فروشم گهر ، در پس این ماجرا

مشتری و حجره دار ، سکه و گوهر تویی

جمله به عالم زدی ، نور تجلی و بعد

صاحب این قصه از ، اول و آخر تویی

از عدم ار سر گشود ، عشق شد اندر وجود

ظاهر و باطن در این ، نور مکرر تویی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۲۳:۲۵
حسن ناظم
ای مرغک صحرایی ، مستانه نکن یادش

آتش زده ای بر دل ، این گونه به فریادش

این چهچه مستانه ، سوزد دل دیوانه

داد از سخن عشقش ، از آتش و پروانه

هم بال ملک بودی ،هر آن که به تسبیحش

خواندی و مرا بردی ، بر محضر آن دلکش

گویند دمی باشد ، دل دادگیه در عشق

عمریست دلم رفته ، اما نرسم بر عشق
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۵ ، ۰۸:۱۵
حسن ناظم
چو هوای کو و وصلش همه در نماز دارم

و غلام عشق گشتم، چه جز او نیاز دارم

نگذار خواجه ما را ، سر این سجده به خواهش

خبری ز شمع رویش ، به شبم نیاز دارم

مگر آن خمار مستی که به شوق داده بودی

به دو غفلتم فنا شد ، که قفس نیاز دارم

به طرب گشوده ام پر، تو بیا مرا رها کن

که دگر نمانده باشم ، چو به او نیاز دارم
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۵ ، ۲۱:۴۲
حسن ناظم
عشق تو آنم ربود ، سر به سرم در سجود

شعله به جانم کشید ، وحدت اندر وجود

من که به خوابم ولی ، چشم تو بی خواب بود

هر که به دامت نشست ، تشنه و بی تاب بود

کشته این ماجرا ، عقل به بازی گرفت

تا که به دامش رسد ، در طلب ناب بود

شاهد غیبم رسید ، گفت مشو نا امید

راه خرابات عشق ، آتش و هم آب بود
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۵ ، ۰۸:۳۳
حسن ناظم
جام به دستم دهی ، درک الستم دهی

مستی آن لحظه را ،خود که شکستم ، دهی

شور تو چون میبرد، بلبل بی تاب را

شعله به جان میزند، عارف بی خواب را

حرف نگویم گزاف، شاهد اکبر تویی

من نه منم ، گر منم ، عشق مکرر تویی

مسند دل محضرت ، جان به فدا در فنا

ما به خدا می کنیم ، سجده بی انتها
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۵ ، ۰۸:۲۹
حسن ناظم