جام یکباره تهی شد ، چو شدی در یادم
مست چشمان تو بودم که به دام افتادم
ساقیا می بده با عقل مرا کاری نیست
آن هوس رفته ، کنون از دو جهان آزادم
گفت ای مرغک پرران ، بنشین بر بامت
گفتمش بی سر و دلتنگ ، کجا افتادم
گفت از حال تو بیهوده نپرسم درویش
این غم و راز نهان ، من به دلت بنهادم
مست چشمان تو بودم که به دام افتادم
ساقیا می بده با عقل مرا کاری نیست
آن هوس رفته ، کنون از دو جهان آزادم
گفت ای مرغک پرران ، بنشین بر بامت
گفتمش بی سر و دلتنگ ، کجا افتادم
گفت از حال تو بیهوده نپرسم درویش
این غم و راز نهان ، من به دلت بنهادم