تا که با عشق تو همراه و هم آوازه شدم
نای مطرب شدم و ساکن میخانه شدم
چون ندانست که در وادی بی غم ، غم نیست
غم ندانست چه سان عاشق و دیوانه شدم
من که در خواب تو بودم همه عمر و همه جا
بر سر دار چه زیباست ببین عاشق بیدار شدم
حال چشمی که خمارست به خمًار سپارم دیگر
من که با چشم تو دیدم ، خالی از انکار شدم