مطرب بزن به سازت ، ساقی بریز باده
من رفته ام بسویش ،مردانه سر نهاده
گویا بی تو مجنون ، حال طرب ندارد
شاید که بی تو لیلا ، هجران به دل فتاده
گر مدعی بداند ، سرر منو تو چون است
دست عجب بیاید ، وا سازد این افاده
در پرده چون نظر کرد ، سالک ندید چیزی
جز خود خدا و مطرب در وحدت اوفتاده