وادی امنت ای صنم ، پناهگاه آخر است
که خلع میشود زتن ، هرکه از آن باخبر است
خاطر مست بادگان ، کی به تالمی رود
باده دیگرم بده ، که روی او در نظر است
به گفتگوی ما نشست ، ساقی و پیمان نشکست
که هرچه گفته ام از او ، از آن شراب اطهر است
چو به چشم ناز مطرب نگری ، بسان دریاست
و در آن وادی ایمن ، همه حیرت و تماشاست
که خلع میشود زتن ، هرکه از آن باخبر است
خاطر مست بادگان ، کی به تالمی رود
باده دیگرم بده ، که روی او در نظر است
به گفتگوی ما نشست ، ساقی و پیمان نشکست
که هرچه گفته ام از او ، از آن شراب اطهر است
چو به چشم ناز مطرب نگری ، بسان دریاست
و در آن وادی ایمن ، همه حیرت و تماشاست