ز سکون شب برون آ تو به رقص بامدادی
ز طرب دمی بچرخ و بنشین به عشق و شادی
ز ستاره ها گذشتن گرچه کار ساده ای نیست
چو به صبح دل ببندی دگر هیچ چاره ای نیست
دگر اینکه من نباشم دگر اینکه او نباشد
همه تن به حکم واحد نگری دگر نباشد
به وصال او رسیدن شده مطلع و غروبم
که به شوق او به سازم زخمه بر طرب بکوبم
ز طرب دمی بچرخ و بنشین به عشق و شادی
ز ستاره ها گذشتن گرچه کار ساده ای نیست
چو به صبح دل ببندی دگر هیچ چاره ای نیست
دگر اینکه من نباشم دگر اینکه او نباشد
همه تن به حکم واحد نگری دگر نباشد
به وصال او رسیدن شده مطلع و غروبم
که به شوق او به سازم زخمه بر طرب بکوبم