چه محال پر ز رازی
شنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۹، ۰۵:۰۷ ب.ظ
چه شبی چه بامدادی
چه سحرگهی
خرامان
به هوای باده مستیم
ز شکوه عشق
حیران
چه خیال دلنشینی
که تویی خیال سازم
چه محال پر ز رازی
که منم در آن
غزل خوان
نه به جمله ام در آید
کمی از عز و جلالت
نه به فهم و عقل کنجی
همه واژه ها
پریشان
به وصال اسم اعظم
نرسد کسی به جمله
که کمال و عشق هر دو
بشود در آن نمایان
حسن ناظم ۹۹.۷.۹
۹۹/۰۷/۲۶