پیش تو
من از عشق
چه گویم
ای رد شده از خود
به تولی
عشق است
دلاور یل طاها
عباس علی (ع)
نور معلی
سقای حرم
ساقی طفلان
سلطان ادب
فاتح دل ها
حاجت به دلم بود
دهانم نگشودم
دریای کرم
داد به من
حاجت دل را
پیش تو
من از عشق
چه گویم
ای رد شده از خود
به تولی
عشق است
دلاور یل طاها
عباس علی (ع)
نور معلی
سقای حرم
ساقی طفلان
سلطان ادب
فاتح دل ها
حاجت به دلم بود
دهانم نگشودم
دریای کرم
داد به من
حاجت دل را
چون راز باده نوشان ، دانند می فروشان
دیگر چه حاجتی به ، دکان دین فروشان
یک جرعه از تعالی ، گر بر تو عرضه گردد
دیگر قبا نخواهی ، از جنس زهد پوشان
ان سان که ره ندارد ، مستی به بارگاهی
زاهد خبر ندارد ، از درک راه و کوشان
ما مست بادگانیم ، ایمان ما به عشق است
کی راز عشق گویند ، هر آینه خموشان
مستیم از جام تهی ، از نشئه های آگهی
یک جرعه از این گر زنی ، آتش به عالم افکنی
جن و ملک در ساز ما ، گویند جمله راز ما
ما فاتحان آخریم ، چون عشق می ماند بجا
گفتا که مجنون گشته ای ، یا مانده ای اندر دویی
بر خوان وحدت برنشین ، چون خود نیابی در تویی
مرغ سحر با نای و نی ، سر زد چو بر بازار وی
آنجا خموش و پخته شد ، در نزد آن فرخنده پی