می ، بزنم ز جام او مست شوم به نام او
او که رهانیده مرا ، از ظلمات و های و هو
خرمم از حدیث عشق ، کیش مراست ریشه عشق
آمده ام به شور و شب رو به فناست پیش عشق
رخوت جان ما گرفت صولت بیداری و نور
محو تماشا شده ام ، او همه ادراک و حضور
بیش مکن گلایه از ، دوری معشوق به پا
به چشم جان نما نظر ، نیست جز او در بر ما
او که رهانیده مرا ، از ظلمات و های و هو
خرمم از حدیث عشق ، کیش مراست ریشه عشق
آمده ام به شور و شب رو به فناست پیش عشق
رخوت جان ما گرفت صولت بیداری و نور
محو تماشا شده ام ، او همه ادراک و حضور
بیش مکن گلایه از ، دوری معشوق به پا
به چشم جان نما نظر ، نیست جز او در بر ما