یک قدم مانده به پآغوش نسیم
یک نفس مانده به نرمیه بهار
پای گل چشم تورا داد زدم
رو به این شهر برآشفت ی خواب و بیدار
نگذارید خدا را به دکانی ببرند
نگذارید وجودش بشود پر انکار
پشت هر واقعه ای او پیداست
بعد هر حرف حقیقت پندار
در کمالی که در آن زنده شود جان درخت
و بروید همه جا روح بهار
منتظر در پی چشمان تو ام
در قماری که ندارد تکرار
که بیایی برسد نور و سرور
غرق آغوش تو باشم این بار