شعر وغزلهای من

شعر چهار بیتی غزل

شعر وغزلهای من

شعر چهار بیتی غزل

اشعار مندرج در این وبلاگ متعلق به اینجانب می باشد و استفاده از آنها بدون ذکر منبع ممنوع است

پیام های کوتاه
  • ۱۸ تیر ۹۹ , ۰۳:۴۴
    فنا
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
پیوندها
بند مرا هم باز کن تا مرغ پروازی شوم
تا دانه چین رحمتت در باغ دل بازی شوم
بند تنم را باز کن تا در پی ات راهی شوم
تا در طواف کعبه ات خالی ز گمراهی شوم
بند از سر من باز کن تا در هوایت پر زنم
تا هر خیالی غیر توست در ساغر نسیان زنم
بند دلم را باز کن تا شعله ای دیگر زنم
تا جان بسوزم در برت در باد خاکستر زنم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۴ ، ۰۸:۱۱
حسن ناظم
با یک جرقه آمدی آتش زدی جان مرا
ای عشق ، سوزان آمدی بردی تو ایمان مرا
بعد از توام دلبستگی بر هیچ کس ممکن نشد
از بند دنیا رسته را ، آزادگی پیوسته شد
در هجرتم از شهر غم ، تا شهر حیرانیه تو
من پای مستی بوده ام ، در شرب وحدانیه تو
من در عجب از وسعتت ،در بارگاه قدرتت
با فقر مطلق آمدم ، دلبسته ام بر رحمتت
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۴ ، ۱۷:۲۷
حسن ناظم
یا حسین در خیمه هایت آب هست؟
بین کودک ها یکی سیراب هست؟
این چه عشق و دلبری باشد به رب
با خدای خود چه می گویی به لب
این فدایی های کوچک کیستند؟
دست های غرق در خون چیستند؟
آخرین سرباز تو در قتلگه وقت قتال
از برادر یادگاری بود در خو و خصال
دست هایش را سپر می کرد تا یاری کند
تا به جان خود امامش را نگه داری کند
غیر تو تنها ترین سردار کیست؟
عصرعاشورا حریمت را امانت دار نیست
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۴ ، ۱۱:۱۵
حسن ناظم
یک کاروان یک ساربان یک عشق جاری در زمان
یک شور بر پا می شود با جان فشانی هایشان
در لحظه های عاشقی تردید در کارش نبود
این کاروان خطی ز عشق میزد به ابعاد زمان
یک دشت یک دنیا حضور حق در مقابل جور و زور
با خون خود بر پا نمود مصباح بر صاحب دلان
کشتیه او , هم در جهان هم آخرت راه نجات
این عاشقی بی شرک بود راهی شدن تا آسمان
حسن ناظم دوم محرم 94
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۴ ، ۰۸:۱۱
حسن ناظم
تسبیح بتان کردی وگفتی به جهان نور خدا نیست
دریاب شمیمی زگلی عشق دوتا نیست
معشوق یگانست بدان باطن ضدین
چون نیک نظر باز شدی فرق و سوا نیست
نادان به بتی بست دخیلی و شفا یافت
چون طالب او گشت به دل بی سر و پا نیست
دانای جهانی ونمایی طلب از غیر
این شرک خفی ریشه جهل است و جدا نیست
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۴ ، ۱۱:۰۳
حسن ناظم
برساز دل چنگی بزن ای خالق آیینه ها
جان را ز غمها وا رهان در صبحگاه سینه ها
دل را ربودی با میت عاشق شدم اندر پی ات
حالا بیا سازی بزن ما را بچرخان بی هوا
رومی و بلخی نیستم گنجی و عریان نیستم
من بی هوا افتاده ام در بزم این بی کینه ها
هر دم که خواندم نام تو افتاد دل در دام تو
تسلیم چشمان تو ام چون خوانده ای ای دلربا
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۴ ، ۱۰:۲۷
حسن ناظم
گفتمش می سوزم از عشق تو فاش
گفت شمعی در ره پروانه باش
گفتمش درمان عشقم آتش است
گفت می سوزی ولی حالی خوش است
گفتمش از باده هایت مست مست
مستیت رکن نمازم را شکست
گفت برخیز و صلاتی تازه کن
از سر پیمانه ها پیمان شکست
گفتمش ای دین وای ایمان من
سر ندارم از برت جانان من
گفت سرداران بی سر خواستم
تا که بردارند از خود ما ومن
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۴ ، ۱۲:۲۸
حسن ناظم
باده هایی از سرور پاک و روشن بس طهور
باده هایی از بهشت مستیش اذن عبور
محو جانان می شوم پر ز ایمان می شوم
غرق این گستردگی سجده بر دریای نور
با تو یک شب دل نماند موج بر ساحل نماند
مرغ دور افتاده را پر کن از عشق و شعور
ما به وحدت می رسیم با نگاهی مهربان
لحظه پایان شب صبح روشن اوج نور
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۴ ، ۱۰:۲۷
حسن ناظم
دیریست که محرم به حریمت شده ام
دلداده به اوصاف رحیمت شده ام
در مکه که حجاج به دنبال نشانند
در خانه دل یافتم و یار قدیمت شده ام
از خویشی خویشم که برون آمده ام
اندر طلبت پیرو شمعی و شمیمی شده ام
در بازی ایام و خطر های طریق
من دست به دامان کریمی شده ام
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۴ ، ۰۹:۳۳
حسن ناظم

تو مارا این چنین عاشق

                  هوادار خودت کردی

ز چشمان تو شد فتنه 

                  گرفتار خودت کردی

ز بس زیبا و شیرینی

                 به جان خسته میشینی

تو آن مضمون پنهانی

                که تعبیرش خودت کردی

کنار رنگ چشمانت

                وصال و قدر میبینم

تو اعجازی بر این قصه 

                که تعریفش خودت کردی

بهارستان گیسویت 

                چه خواب روشنی دارد

تو خاموشیه اضدادی

                که ترسیمش خودت کردی


حسن ناظم 94/06/29

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۳۳
حسن ناظم