به دمی به صبحگاهی
که ز پرده ها برون شد
به سلام عشق آمد
صنمی و کار ما ساخت
دل شکسته و خمیده
پر انتظار بودم
به گلایه ها که خندید
دل بی قرار ما ساخت
نه زمینی زمینم
نه به آسمان پرم هست
به فنا سپرده ات را
ره جاودانگی ساخت
به بهشت دل نبندم
چو به موی تو اسیرم
که گذر از این معانی
سر عاشقانه ات ساخت