غم از لحظه ها رفت ، در آن شور ممتد
تو بردی دلم را ، به یک گوشه چشمت
به پروانه گفتی ، حدیث گل سرخ
که عطشان و حیران بگردد به کویت
در آن صبح پرواز که مست تو بودم
چشاندی به من ، نوری از جنس رحمت
سمائی شدن ، کار هر عاقلی نیست
که سر ره ندارد ، به دریای وحدت
تو بردی دلم را ، به یک گوشه چشمت
به پروانه گفتی ، حدیث گل سرخ
که عطشان و حیران بگردد به کویت
در آن صبح پرواز که مست تو بودم
چشاندی به من ، نوری از جنس رحمت
سمائی شدن ، کار هر عاقلی نیست
که سر ره ندارد ، به دریای وحدت