شعر وغزلهای من

شعر چهار بیتی غزل

شعر وغزلهای من

شعر چهار بیتی غزل

اشعار مندرج در این وبلاگ متعلق به اینجانب می باشد و استفاده از آنها بدون ذکر منبع ممنوع است

پیام های کوتاه
  • ۱۸ تیر ۹۹ , ۰۳:۴۴
    فنا
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
پیوندها

۳۳ مطلب با موضوع «وحدت» ثبت شده است

غم از لحظه ها رفت ، در آن شور ممتد

تو بردی دلم را ، به یک گوشه چشمت

به پروانه گفتی ، حدیث گل سرخ

که عطشان و حیران بگردد به کویت

در آن صبح پرواز که مست تو بودم

چشاندی به من ، نوری از جنس رحمت

سمائی شدن ، کار هر عاقلی نیست

که سر ره ندارد ، به دریای وحدت
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۵ ، ۱۰:۴۶
حسن ناظم
در نبرد جان ز خطر مرغک بی بال و پری

آخر این قصه مرا پر بده از هر خطری

بال و پرم بده به عشق باور پرواز تویی

چون به حقیقت آمدم سوره اعجاز تویی

در پس هر سلام من هزار خواهش است و نیست

جز تو دگر بهانه ای خواهش آخرم تویی

گفت منادیم بیا گفتمش این چه گفتگوست

هرچه نگاه میکنم من نه منم بلکه تویی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۵ ، ۲۳:۴۱
حسن ناظم
تن به بلا می دهد ، هرکه تو را خوانده است

او دگر آسوده نیست ، واله و دلداده است

شوق تو اش می کشد ، شوق تو اش می برد

کشته در این راه عشق ، عزم فنا کرده است

گر که تویی خون بها ، ما همگان کشته ایم

زنده به جام الست ، در عدم آغشته است

حیرتم آید به سر ، در عجب ام زین گهر

چون که تو میخوانیش، سوی تو رو کرده است
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۰:۵۱
حسن ناظم
تو طراوتی که باران به زمین خشک بخشید
تو حلاوتی که خورشید به درخت تلخ پاشید
تو مسیر سبز جنگل تو حدیث گلعذاری
تو نهایت لطافت لمس برگ گل ناهید
شعر تنهایی و هستی ، یک تجسم از نگاهت
این همه خلقت و کثرت همه آیه های توحید
وصل گردم با تو هر دم ، به شراب اسم اعظم
و نیاز من در آن وصل ، وصل دیگر ، خم توحید
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۵ ، ۰۹:۵۰
حسن ناظم
مرغ ملول گشته ای بر سر باغ ناله زد

بغض فرو خورده شکست صورت گل به ژاله زد

ای که منزهی و پاک خالق گل ز قلب خاک

ای که به سر شوق توام آتش بی بهانه زد

سبک پرانه اوج را با تو نگاه می کند

هوای کوچ کرده ای که قید آشیانه زد

مامن من آغوش توست اگرچه باز مانده ام

سودای این رضوان مرا به راه بی نشانه زد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۵ ، ۰۷:۳۵
حسن ناظم
گر مرا مستانه می خوانی بیا
گر سری دیوانه می خواهی بیا
گر که با جان ربنا را گفته ای
سر به دار عشق و قربانی بیا
بند تن زندان ابرار من است
گر رها از بند و زندانی بیا
پر زدم با شوق رویش بی هوا
گفت بنگر گرکه سیمرغی و وحدانی بیا
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۵ ، ۱۶:۲۵
حسن ناظم
در بند عشق آمد دلم

از هرچه جز او رسته ام

فانی شدم در این عدم

فارغ ز دار و هستی ام

دریای وحدت ، نور و جام

حس حضورش بر مدام

از خویش خالی می شوم

این خم که می آید به کام
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۵ ، ۰۸:۰۵
حسن ناظم
بشارت میدهم بر عشق
بشارت میدهم بر نور

که از شب میتوان رد شد
به قدری پر ز شوق و شور

در این شیدا شدن انگار
تمام سایه ها گم شد

بشارت میدهم پرواز
به بال عشق ممکن شد

شرابش را که در جامم
فرو میریخت میدیدم

در آن اشراق ربانی چنان فانی شدم
گفتم مبارک باد توحیدم

شکستنهای پی در پی که بعد از سیب حوا شد

بشارت میدهم اکنون که راه وصل پیدا شد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۵ ، ۱۱:۴۷
حسن ناظم
عاقل و دیوانه نشو بسته به کاشانه نشو

چون به حقیقت آمدی از در این خانه نشو

مقصد مستان همه عشق ، باده پرستان همه عشق

از خم توحید بزن ، کثرته در بند نشو

گرچه که او دیده شود در همه ابعاد جهان

کار جهان مجاز و وهم ، عاشق آئینه نشو

شرب تو بر مدام باد ساغر تو به کام باد

چون در این خانه زدی در پی بیگانه نشو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۵ ، ۰۸:۳۶
حسن ناظم
سر به سرای من نزد ، دلبر بی وفای من
بغض مرا شکست و شد گریه بی صدای من
چرخ زدم به گرد او به ساز او رها شدم
جان مرا ربوده آن ، مطرب خوش نوای من
به نور شمع معرفت به شعله ها که سوختم
چشم دلم گشود و گفت پر بزن از برای من
سینه به سینه گفته شد ، راز و نیاز بین ما
تا که فنا شوم در او ، در گذرم ز ما و من
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۰۸
حسن ناظم