شعر وغزلهای من

شعر چهار بیتی غزل

شعر وغزلهای من

شعر چهار بیتی غزل

اشعار مندرج در این وبلاگ متعلق به اینجانب می باشد و استفاده از آنها بدون ذکر منبع ممنوع است

پیام های کوتاه
  • ۱۸ تیر ۹۹ , ۰۳:۴۴
    فنا
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
پیوندها

۲۹ مطلب با موضوع «باده نوشان» ثبت شده است

در این پیمانه روشن شد
تو می مانی و من تنها
کی از هم ما جدا بودیم
چه وهمی بود این دنیا
به اصل خویش خواهم شد
پس از وصلی که در راه است
تمام راه با من بود
نگاه چشمت ای زیبا
به پروانه شبی گفتم
حذر کن از خیال شمع
به من خندید و رازش گفت
منم چون او شدم شیدا
برای وصل میخواند
کمندش بسته بر جانم
من آن لیلای بی تابم
و او یک عاشق تنها
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۵۴
حسن ناظم
مهار دل کشیدی کجای نا کجایی

کجا رها شدم من رها تر از رهایی

طریق عشق بازان هوای کوی مستان

ببین ربوده از سر تعلق ریایی

دگر روا نباشد تو در نظر نباشی

نظر کجا گریزد ز منظر خدایی

به ساقیان کویت به بستگان مویت

به ساغری که دادم نشان ز تار مویی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۰۴
حسن ناظم
شراب کهنه ای بده ، که عقل را رها کنم

که در خرابی اش ز نو ، باور خود بنا کنم

شراب کهنه ای بده، که هست باشم و که نیست

نیستی از مجاز و وهم ، حقیقتم پیدا کنم

شراب کهنه ای بده، که پر کشم به سوی تو

کزین حجاب رد شوم تو را که جستجو کنم

شراب کهنه ای بده ، که بی اراده عشق را

درون سینه جا دهم ، سعی کنم صفا کنم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۵ ، ۰۶:۴۲
حسن ناظم
چو از آن شراب نوشی همه دار می فروشی

که شراب جاودانی به فنا دهد جهانی

نه دگر گلایه داری نه سری که جهل گویی

تویی و تو و تو و تو نه منی درین میانی

بگذشت عمر و ماندم همه در خیال رویش

چه خوشا دمی بگذشت به سجود آسمانی

سر هر صلات دیدم که تو خواندی و مقیمم

سر سفره های رحمت به شراب بی نشانی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۵ ، ۱۰:۳۵
حسن ناظم
محتاج طبیبانم سرگشته و حیرانم

افتاده به دام عشق شوریده و عطشانم

در میکده پرسیدند کو ساغر و پیمانت

گفتم که دلی دارم گر عقل پریشانم

آن یار نظر بازم برقی به نگاهش هست

کان آتش پنهانش در خویش بسوزانم

گفتند تو مجنونی پس در پی لیلایی

گفتم به شراب عشق هم لیلی و مجنونم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۵ ، ۱۰:۳۱
حسن ناظم
نوشم از آن باده ای کز خم بیدار هاست

تا به سحر می ، زدن عادت دلداده هاست

گفت تو را محتسب ، حد دمادم زند

شرب تو در پیش خلق باعث این ماجراست

گفتمش آن ماهرو پاک به دامم کشید

هر شب مستی پر از صحبت آن دلرباست

هر که بر این در نشست ، عاقبت او در گشود

چون که شدی مبتلا ، حال خوش اندر فناست
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۵ ، ۰۱:۰۱
حسن ناظم
آن می که خوردم ، مستی اش

ادراک عشق است ، هستی اش

او نور عالم تاب بود

من ذره ای اندر پی اش

روزی الستم وعده داد

از خویش بنیانم نهاد

یک قطره از دریا که رفت

صد شکل و صورت شد گل اش

باید تو را سازد عیان

تا میوه گردد حاصل اش

گفتا تو تنها نیستی

در بند دنیا نیستی

تو مرغ آن باغی که رفت

جایی نمی شد منزل اش

صوفی به بزمش چرخ زد

سالک به دریا می رسید

هرکس به امیدی که یار

پیدا شود در محفل اش
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۵ ، ۰۹:۳۴
حسن ناظم
جام به دستم دهی ، درک الستم دهی

مستی آن لحظه را ،خود که شکستم ، دهی

شور تو چون میبرد، بلبل بی تاب را

شعله به جان میزند، عارف بی خواب را

حرف نگویم گزاف، شاهد اکبر تویی

من نه منم ، گر منم ، عشق مکرر تویی

مسند دل محضرت ، جان به فدا در فنا

ما به خدا می کنیم ، سجده بی انتها
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۵ ، ۰۸:۲۹
حسن ناظم
مست ازین عجب منم ، تشنه به جام و ساغرت

جام فنا به دست توست ، من به طلب برابرت

حالت دل نگر که شد ، آب به عشق و پاک رفت

عشق تو سوزانده مرا ، رهم ز تن ، به باورت

درس الست میدهی هر آنچه هست می دهی

منم ، که حیران شده ام ، از این قمار آخرت

کشته وصل را ببین ، شوق تو ام ربوده جان

ببین که آئینه شکست ، ز هیبتت ، برابرت
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۲۳:۲۵
حسن ناظم
بنشسته ام در کوی عشق ذکر من الا هوی عشق

مستم ز جام و باده ای از ساغر مه خوی عشق

دور فلک دیگر نگشت آنجا زمان آهسته شد

وقتی عنانم می کشید با پیچ وتاب موی عشق

وقتی که چشمم را گشود من بودم و چشمان او

او در من و من غرق در اعماق اقیانوس عشق

لمس حقیقت او بود ، دیگر مجاز و وهم و فکر

او مصدر و هستی کم از یک جرعه در بازوی عشق
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۹:۳۳
حسن ناظم