شعر وغزلهای من

شعر چهار بیتی غزل

شعر وغزلهای من

شعر چهار بیتی غزل

اشعار مندرج در این وبلاگ متعلق به اینجانب می باشد و استفاده از آنها بدون ذکر منبع ممنوع است

پیام های کوتاه
  • ۱۸ تیر ۹۹ , ۰۳:۴۴
    فنا
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
پیوندها

۲۲ مطلب با موضوع «تقدیم به استاد» ثبت شده است

آمد شرابم داد رفت از غم نجاتم داد رفت

آمد در از زندان گشود آب حیاتم داد رفت

در خواب غفلت مانده ای بودم که نا آگاه بود

او خواند و بیدارم نمود راه نجاتم داد رفت

شمس من آن عین الیقین نور خدا شد بر زمین

او شعله بر جانم کشید شمعی به راهم داد ورفت

گفتم مرو گفتم بمان ای رحمت حق بر عیان

گفتا که نعبد نستعین درس دگر دادم و رفت
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۲۶
حسن ناظم
قدحی پر کنم امشب که تو آیی در یاد
جان من ، زلف پریشان تو دادست به باد
دست بر ساغر و ما تشنه آن پیمانه
که به شربش سر سالم برود پاک به باد
میزند تار دمی در عجب از چشمانش
مطربی با طرب آمیخت و دل برد به داد
امشب این فاخته را درد عجیبی به دل است
یا خبر از تو رسد یا که بیایی در یاد
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۲۹
حسن ناظم
کاش ای اهورایی در ساغر تنهایی
یک جرعه بی پایان ریزی به برم آیی
من کهنه غلام تو مستم به مقام تو
تو ساقی این تعمید غسال دل مایی
رندی کنم این گونه چرخان شوم این لحظه
وقتی که نباشد غم در ساغر مینایی
این دایره گردون بازیه دل مجنون
مستی به شراب عشق من ماندم و شیدایی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۵۸
حسن ناظم
به بقای می فروشان به صفای باده نوشان
به شراب آسمانی به رهایی خموشان
به نگاهی از سر عشق به جهان و خلق انسان
به سری که رفته بر دار به تبسمی ز جانان
به دلی که مست یک گل شده در باغ و گلستان
به صدای دلنشینه طرب از مطرب باران
به هوای آن نگاهی که شدم از آن پریشان
به سرای خود بخوان و بچشان زجام حیران
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۵۷
حسن ناظم
بی سر وسامان شدم تا به تو آمد دلم
محو گلستان شدم طائر گرد گلم
عطر و نسیمش دمید تا که به جانم فتاد
واله و عطشان شدم آب بنه بر گلم
در سر مستانه ام تاخته دل دار من
چون که زمان را ربود فانی این محفلم
قرص رخش مه جبین عامل علم یقین
چون به یقین میرسم محرم این منزلم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۵ ، ۱۶:۱۴
حسن ناظم
هوای تعمیدی شعر نگاه بی تاب غزل
ترانه های جنس نور میرسد از اوج و ازل
گرچه پری به پر زدن نیست ولی صدای تو
برده مرا به کوچه ای که می شوم خراب ونو
مستی از آن شراب شد که ساقی ات بما چشاند
وگر نه من کجا وعشق ز بند تن که ، می رهاند
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۵۷
حسن ناظم
غمی دارم غمی دارم غم یار به دل مانده به دل مانده به اصرار
نیامد امشب آن شککر دهانم که می سازد شبم را غرق انوار
در این کوچه صدای عشق جاریست ولی تنهای تنها مانده دلدار
چرا ساقی به بزم من نیامد مگر کردم به جامش کشف اسرار
به ترسایان که تعمیدند و پاکند بگو مصلوب مانده عیسی انگار
نمیدانم چرا بر دار کردند چو در خود دید منصور از تو بسیار
مگر حکم ملک بر سجده باقیست که شیطان میرود بر سجده اینبار
خدایا تا به کی این قصه باقیست که درمانی ندارد جز تو این کار
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۵ ، ۰۸:۳۴
حسن ناظم
به تو دل داده ام دربند ، به بند خود پناهم ده
مرا از خود رها گردان به ماه خود تو راهم ده
زمین شد وادی ایمن چو با عشق تو بنشستم
هرآنچه آیدم در بر ، رسد از دوست آنم ده
نمیدانم کجا شد عشق کجا یوسف به بازار است
ولی از لطف این قصه ، عزیز مصر و چاهم ده
برای پر زدن در کوچ کسی از ما نشانی خواست
من آن مرغم که بی بالم ، به آگاهی تو بالم ده
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۴۳
حسن ناظم
هر اوج که میرفتم در حلقه نورانی
یک عقل دگر میداد آن ساقی حیرانی
بی دل من مجنونم دانم که تو میدانی
مقصود تویی جانا و ز شوق تو میخوانی
سببوحی و قدوسی پاکی و مبرایی
معبود هزاران گل در چه چه مرغانی
ای صورت بی صورت ای باده پنهانی
ای مستی و حیرانی در پرده پایانی
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۰۲
حسن ناظم
تو بسان می فروشی که به بزم باده نوشی
به تششعات فیضت همه عاشقان بجوشی
تو زلال چشمه هایی پاکی از جنس خدایی
شمس جاودانی من ز زمان تو ما سوا یی
تو لسان غیب هستی که سپردی ام به مستی
به جواب یک تفعل به سلام من نشستی
ملکی به بزم می گون به دو باده روشنم کرد
که به جمله ها نیاید ترجمان این معانی
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۴۰
حسن ناظم